تبلیغات
تفکر در احتمالات دقیقاً به چه معناست و چرا برای موفقیت مداوم یک معامله گر تا این حد ضرورت دارد؟ اگر لحظه ای به جمله آخر توجه کرده و آن را تحلیل کنید، متوجه خواهید شد که من واژه «مداوم» را به عنوان تابعی از احتمالات در نظر گرفته ام. به نظر می رسد که این یک تناقض است: چگونه یک فرد می تواند از رویدادی که نتیجه احتمالی نامشخصی دارد نتایج مداومی به دست بی آورد؟ برای پاسخ به این سؤال، کافی است نگاهی به صنعت قمار بی اندازیم.
شرکت ها حداقل صدها میلیون دلار را به منظور جذب مردم به کازینوهای خود صرف خرید هتل های مجلل می کنند. اگر به لاس وگاس رفته باشید، می دانید دقیقاً در مورد چه چیزی صحبت می کنم. شرکت های بازی درست مانند سایر شرکت ها عمل می کنند، از این لحاظ که باید نحوه تخصیص دارایی های خود را برای هیئت مدیره و در نهایت برای سهامداران خود توجیه کنند. فکر می کنید که آنها چگونه صرف هزینه های هنگفت را برای هتل ها و کازینوهای مجللی توجیه می کنند که کاربرد اصلی آنها درآمدزایی از یک رویداد کاملاً تصادفی است؟
پارادوکس: پیامد تصادفی، نتایج مداوم
این یک پارادوکس جالب است. کازینوها روز به روز و سال به سال با تسهیل رویدادی که نتیجه ای کاملاً تصادفی دارد سود مداومی کسب می کنند. در عین حال، اکثر معامله گران بر این باورند که پیامد رفتار بازار تصادفی نیست، اما نمی توانند سود مداومی داشته باشند. آیا یک پیامد مداوم و غیر تصادفی نباید نتایج مداوم و همچنین یک پیامد تصادفی نتایج نامداومی به همراه داشته باشد؟
آنچه صاحبان کازینو، قماربازان حرفه ای و بهترین معامله گران می فهمند – که درک آن برای یک معامله گر معمولی دشوار است – این است که «رویدادهایی که پیامدهای احتمالی دارند می توانند نتایج مداومی را تولید کنند، در صورتی که بتوانید احتمالات را به نفع خود برگردانید و همچنین یک نمونه به اندازه کافی بزرگ در دست باشد.» بهترین معامله گران با تجارت مانند یک بازی اعداد برخورد می کنند، درست مشابه روشی که کازینوها و قماربازان حرفه ای وارد عرصه قمار می شوند.
برای درک بهتر، بیایید نگاهی به بازی بلک جک بی اندازیم. در بازی بلک جک، کازینوها بر طبق قوانینی که شرکت کنندگان باید از آن پیروی کنند تقریباً یک برتری 4.5 درصدی نسبت به آنها دارند. این به این معنی است که در یک نمونه به اندازه کافی بزرگ (تعداد دست های بازه شده) کازینو به ازای هر دلاری که در بازی شرط بندی می شود یک سود خالص 4.5 سنتی به دست می آورد. این میانگین 4.5 سنتی، تمام شرکت کنندگانی که مبالغ زیادی برنده می شوند (از جمله تمام دورهای پیاپی برد)، تمام شرکت کنندگانی که مبالغ زیادی را از دست می دهند و همچنین تمام افرادی که مابین این دو گروه قرار می گیرند را لحاظ می کند. کازینو در پایان روز، هفته، ماه و یا سال همیشه تقریباً 4.5 درصد از کل مبلغ شرط بندی شده را از آن خود می کند.
این 4.5 درصد ممکن است زیاد به نظر نرسد، اما بیاید برای درک بهتر این رقم مثال زیر را در نظر بگیریم. فرض کنید که در طول یک سال مجموعاً 100 میلیون دلار در تمام میزهای بلک جک شرط بندی شود. به این ترتیب، سود خالص کازینو 4.5 میلیون دلار خواهد بود.
آنچه صاحبان کازینو و قماربازان حرفه ای درباره ماهیت احتمالات درک می کنند این است که هر دستی که بازی می شود از نظر آماری مستقل از هر دست دیگری است. این بدان معناست که هر دست یک رویداد منحصر به فرد است که پیامد آن نسبت به دست قبلی یا دست بعدی تصادفی است. اگر به طور جداگانه بر روی هر دست تمرکز کنید، ظاهراً یک توزیع تصادفی و غیر قابل پیش بینی بین دست های برنده و بازنده وجود دارد؛ اما در مجموع، کاملاً برعکس این امر صدق می کند. اگر یک نمونه ی به اندازه کافی بزرگ از دست های بازی را در نظر بگیرید، الگوهایی ظاهر می شوند که پیامدی مداوم، قابل پیش بینی و مطمئنی از نظر آماری تولید می کنند.
آنچه تفکر در احتمالات را بسیار دشوار می کند این که است که به دو لایه از باور احتیاج دارد که ظاهراً با یکدیگر در تضاد هستند. لایه اول را سطح خُرد می نامیم. در این سطح، شما باید عدم اطمینان و غیر قابل پیش بینی بودن پیامد هر دست را باور داشته باشید. شما حقیقت این عدم اطمینان را می دانید، زیرا همیشه تعداد متغیرهای ناشناخته ای بر روی تداوم هر دست ورقی که بازی با آن انجام می شود تأثیر می گذارند. به عنوان مثال، شما هرگز از قبل نمی دانید که هر یک از شرکت کنندگان دست خود را چگونه بازی خواهد کرد، از آنجایی که آنها می توانند ورق های اضافی بگیرند و یا آن رد کنند. متغیرهای مؤثر بر تداوم ورق هایی که غیر قابل کنترل بوده و از قبل شناخته شده نیستند می توانند پیامد هر دست خاص را نسبت به هر دست دیگری (از نظر آماری به طور مستقل) غیر قابل اطمینان و تصادفی کنند.
لایه دوم سطح کلان است. در این سطح، شما باید باور داشته باشید که پیامد حاصل از یک سری دست های بازی شده نسبتاً قطعی و قابل پیش بینی است. درجه اطمینان در این سطح بر اساس متغیرهای ثابت یا مداومی است که از قبل شناخته شده و به گونه ای طراحی شده اند که یک طرف خاص را دارای برتری کنند. متغیرهای ثابتی که به آنها اشاره می کنم قوانین بازی هستند؛ بنابراین، حتی اگر شما از قبل نمی دانستید و یا نمی توانستید توالی برد به باخت را بدانید (مگر اینکه شما یک پیشگو باشید) می توانید نسبتاً اطمینان داشته باشید که اگر به اندازه کافی دست بازی شود، هر کسی که دارای برتری است برد بیشتری نسبت به باخت خواهد داشت. درجه اطمینان تابعی از میزان درستی این برتری است.
این توانایی، باور در غیرقابل پیش بینی بودن بازی در سطح خرد و باور همزمان در قابل پیش بینی بودن بازی در سطح کلان است که کازینوها و قماربازان حرفه ای را در آنچه انجام می دهند مؤثر و موفق می کند. باور آنها در منحصر به فرد بودن هر دست مانع از آن می شود که تلاش بیهوده ای برای پیش بینی پیامد یکایک دست ها بکنند. آنها این واقعیت را یاد گرفته و کاملاً پذیرفته اند که نمی دانند چه اتفاقی خواهد افتاد. مهمتر از آن اینکه آنها برای کسب درآمد مداوم نیازی به دانستن این امر ندارند.
از آنجایی که نیازی نیست بدانند چه اتفاقی خواهد افتاد، اهمیت خاصی از لحاظ عاطفی یا غیره برای هر دست خاص، چرخش چرخ و یا پرتاب تاس قائل نمی شوند؛ به عبارت دیگر، آنها گرفتار انتظارات غیر واقعی در مورد آنچه قرار است اتفاق بی افتد نمی شوند و غرورشان در این پروسه جایی ندارد که آنها را مجبور کند همواره حق با آنها باشد. در نتیجه، آسانتر است که بر روی تغییر احتمالات به نفع خود و اجرای بی عیب و نقص بازی تمرکز کنند که این به نوبه خود باعث می شود تا کمتر مرتکب اشتباهات پرهزینه شوند. دلیل آسودگی آنها، تعهد و تمایل شان برای پذیرش احتمالات (برتری آنها) است. این در حالی است که آنها می دانند اگر برتری شان به اندازه کافی درست و اندازه نمونه به اندازه کافی بزرگ باشد آنها برندگان نهایی خواهند بود.
بهترین معامله گران از همان استراتژی فکری کازینوها و قماربازان حرفه ای استفاده می کنند. این امر نه تنها به نفع آنها است، بلکه دینامیک های اساسی و تأیید کننده ی چنین استراتژی ای در تجارت دقیقاً مانند قمار عمل می کنند. یک مقایسه ساده بین این دو، موضوع را کاملاً روشن می کند.
اول، معامله گران، قماربازان و کازینوها با متغیرهای شناخته شده و ناشناخته ای روبرو هستند که پیامد هر معامله یا قمار را تحت تأثیر قرار می دهد. در قمار، متغیرهای شناخته شده قوانین بازی هستند. در تجارت، متغیرهای شناخته شده از دیدگاه معامله گران نتایج تحلیل بازار توسط آنها است.
تحلیل بازار، الگوهای رفتاری اقدامات جمعی تمام شرکت کنندگان یک بازار را نشان می دهد. ما می دانیم که افراد در موقعیت ها و شرایط مشابه بارها و بارها به یک روش عمل کرده و الگوهای رفتاری قابل مشاهده ای را ایجاد می کنند. به همین ترتیب، گروه هایی از افراد که روز به روز و هفته به هفته با یکدیگر در تعامل هستند، الگوهای رفتاری تکراری ایجاد می کنند.
این الگوهای رفتاری جمعی می توانند با استفاده از ابزارهای تحلیلی موجود برای معامله گران مانند خطوط روند، میانگین متحرک، نوسانگرها یا بازگردان ها شناسایی و در نهایت مشخص شوند. هر ابزار تحلیلی، از مجموعه ای از معیارها برای تعیین مرز بین الگوی های رفتاری مشخص شده استفاده می کند. این مجموعه معیارها و مرزهای مشخص شده، متغیرهای شناخته شده ی معامله گر در بازار هستند. اینها در واقع برای معامله گران مشابه همان قوانین بازی برای کازینوها و قماربازان هستند. به عبارت دیگر، ابزارهای تحلیلی معامله گران متغیرهای شناخته شده ای هستند که احتمال موفقیت (برتری) هر معامله ی خاص را به نفع آنها سوق می دهند، درست به همان روشی که قوانین بازی احتمال موفقیت را به نفع کازینوها تغییر می دهند.
دوم، ما می دانیم که در قمار تعدادی از متغیرهای ناشناخته بر روی پیامد هر بازی تأثیر می گذارند. در بازی بلک جک، ناشناخته ها بهم زدن ورق ها و نحوه ی بازی شرکت کنندگان در هر دست هستند. در بازی کراپز، متغیرها نحوه ی پرتاب تاس بوده و در بازی رولت، متغیر مقدار نیرویی است که برای چرخاندن چرخ اعمال می شود. تمام این متغیرهای ناشناخته به عنوان نیرویی بر پیامد رویدادها به گونه ای عمل می کنند که از نظر آماری از سایر رویدادها مستقل بوده و بدین وسیله یک توزیع تصادفی بین برد ها و باخت ها ایجاد می شود.
تجارت همچنین شامل تعدادی از متغیرهای ناشناخته ای است که می تواند بر روی پیامد الگوهای رفتاری خاص یک معامله گر – که ممکن است برای شناسایی و بکارگیری به عنوان یک برتری توسط او مورد استفاده قرار گیرد – تأثیر بگذارد. در تجارت، متغیرهای ناشناخته تمام معامله گرانی هستند که توانایی ورود به بازار و انجام معاملات را دارند. هر معامله می تواند در هر لحظه بر جهت بازار تأثیر بگذارد؛ به عبارت دیگر، هر معامله گری می تواند با توجه به باور خود از بالا یا پایین بودن قیمت ها بر الگوی رفتار جمعی که در هر لحظه قابل مشاهده است تأثیر بگذارد.
اگر الگوی قابل تشخیصی وجود داشته باشد و اگر متغیرهایی که برای تعریف آن الگو استفاده شده اند با تعریف معامله گر از یک برتری مطابقت داشته باشند، در این صورت بر اساس تعریف معامله گران می توان نتیجه گرفت که بازار به آنها فرصتی برای خرید با قیمت کم و فروش با قیمت بالا ارائه داده است. فرض کنید که معامله گر از این برتری خود استفاده کرده و وارد یک معامله شود. چه عواملی تعیین می کنند که بازار در جهت برتری او و یا بر خلاف آن حرکت کند؟ پاسخ این است: رفتار سایر معامله گران!
این معامله گر اکنون وارد یک معامله شده است و تا زمانی که به آن ادامه دهد، سایر معامله گران در آن بازار حضور خواهند داشت. آنها با توجه به باور خود از بالا یا پایین بودن قیمت ها وارد عمل می شوند. در هر لحظه، برخی از معامله گران منجر به ایجاد یک نتیجه مطلوب برای برتری معامله گر ما شده و مشارکت برخی دیگر در جهت عکس آن عمل می کند. به هیچ وجه نمی توان از قبل فهمید که سایر معامله گران چگونه رفتار خواهند کرد و رفتارشان چگونه بر معامله او تأثیر خواهد گذاشت؛ بنابراین، نتیجه ی این معامله نامشخص است. واقعیت این است که نتیجه ی هر معامله (قانونی) که فرد تصمیم به انجام آن می گیرد به نوعی تحت تأثیر رفتار سایر معامله گرانی است که در بازار شرکت می کنند و این به نوبه خود منجر به نامشخص شدن نتیجه ی تمام معاملات می شود.
از آنجایی که تمام معاملات نتیجه ی نامشخصی دارند، بنابراین مانند قمار هر معامله ای باید از نظر آماری مستقل از معامله بعدی، قبلی و یا هر معامله ی دیگری در آینده باشد، حتی اگر معامله گر از همان مجموعه متغیرهای شناخته شده برای شناسایی برتری خود در هر معامله استفاده کند. علاوه بر این، اگر نتیجه هر معامله از نظر آماری مستقل از هر معامله ی دیگری است، باید یک توزیع تصادفی بین بردها و باخت ها در هر رشته یا مجموعه ای از معاملات خاص وجود داشته باشد، حتی اگر احتمال موفقیت هر معامله به نفع این معامله گر باشد.
سوم، صاحبان کازینو سعی نمی کنند که نتیجه هر رویداد را پیش بینی کنند و یا از قبل بدانند. گذشته از اینکه این امر کار دشواری خواهد بود، با توجه به تمام متغیرهای ناشناخته موجود در هر بازی، دست یابی به شرایط مداوم ضرورتی ندارد. اپراتورهای کازینو یاد گرفته اند که تنها کاری که باید انجام دهند این است که احتمالات را به نفع خود حفظ کرده و یک نمونه به اندازه کافی بزرگ از رویدادها داشته باشند تا برتری آنها فرصت کافی برای اعمال داشته باشد.
تجارت در لحظه
معامله گرانی که یاد گرفته اند احتمالات را در پروسه فکری خود بگنجانند، تقریباً از همان دیدگاه به بازارها نزدیک می شوند. در سطح خرد، آنها باور دارند که هر معامله یا هر برتری یک مورد منحصر به فرد است. آنچه آنها درباره ماهیت تجارت درک می کنند این است که بازار ممکن است در هر لحظه بر روی نمودار درست مانند چندین لحظه قبل عمل کند. به این ترتیب، اندازه گیری های هندسی و محاسبات ریاضی مورد استفاده برای تعیین هر برتری نیز می تواند دقیقاً مشابه یک برتری دیگر باشد. با این حال، تداوم واقعی بازار از یک لحظه به لحظه دیگر هرگز یکسان نیست.
برای اینکه هر الگوی خاصی دقیقاً مانند چندین لحظه ی قبل عمل کند، نیاز است تمام معامله گرانی که در آن لحظه در بازار شرکت کرده دوباره در آن حضور پیدا کنند. علاوه بر این، هر یک از آنها باید در طی این دوره دقیقاً مانند قبل با دیگران تعامل داشته تا دقیقاً الگوی قابل مشاهده ی قبل ایجاد شود که این امر عملاً غیرممکن است.
بسیار مهم است که شما این پدیده را درک کنید، زیرا پیامدهای روانشناختی آن برای تجارت شما از اهمیت بسزایی برخوردارند. می توان با استفاده از ابزارهای مختلف رفتار بازار را تحلیل و الگوهای نشان دهنده ی بهترین برتری ها را پیدا کرد. از منظر تحلیلی، این الگوهها می توانند هم از بُعد ریاضی و هم از بعد بصری از هر جهت دقیقاً یکسان به نظر برسند؛ اما اگر تداوم گروه معامله گرانی که «اکنون» این الگو را ایجاد می کنند، حتی توسط یک نفر متفاوت از گروهی باشد که این الگو را در گذشته ایجاد کرده است، نتیجتاً پیامد الگوی فعلی این پتانسیل را دارد که متفاوت از الگوی گذشته عمل کند (مثال تحلیلگر و رئیس این نکته را به خوبی روشن می کند). تنها به یک معامله گر از هر جای دنیا نیاز است تا با یک باور متفاوت درباره آینده، نتیجه ی هر الگوی خاصی در بازار را تغییر داده و برتری این الگو را نفی کند.
اساسی ترین ویژگی رفتار بازار این است که هر «لحظه ی کنونی» در وضعیت بازار، هر الگوی رفتاری ِ «لحظه ی کنونی» و هر برتری «لحظه کنونی» همیشه یک اتفاق منحصر به فرد با نتیجه ی خاص خود و مستقل از موارد دیگر است. این منحصر به فرد بودن به این معنی است که هر اتفاقی می تواند رخ دهد، یا آنچه که می دانیم (انتظار داریم یا پیش بینی می کنیم) و یا آنچه نمی دانیم (یا نمی توانیم بدانیم مگر اینکه توانایی ادارکی فوق العاده ای داشته باشیم). جریان مداومی از متغیرهای شناخته شده و ناشناخته یک محیط احتمالی را ایجاد می کند که در آن به طور قطع نمی دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد.
این جمله آخر ممکن است کاملاً منطقی یا حتی بدیهی به نظر برسد، اما مشکل بزرگی در اینجا وجود دارد که به هیچ وجه منطقی یا بدیهی نیست. آگاهی از عدم اطمینان و درک ماهیت احتمالات به معنای توانایی عملکرد مؤثر از منظر احتمالات نیست. تسلط بر تفکر در احتمالات می تواند بسیار دشوار باشد، زیرا ذهن ما به طور طبیعی اطلاعات را به این روش پردازش نمی کند. کاملاً برعکس، ذهن ما باعث می شود تا آنچه را می دانیم درک کنیم و آنچه می دانیم بخشی از گذشته ی ما است، در حالیکه در بازار هر لحظه جدید و منحصر به فرد است حتی اگر شباهت هایی با آنچه در گذشته اتفاق افتاده وجود داشته باشد.
این یعنی مگر اینکه ما ذهن مان را آموزش دهیم تا منحصر به فرد بودن هر لحظه را درک کند، این منحصر به فرد بودن به طور خودکار از ادراک ما خارج خواهد شد. ما تنها آنچه را که می دانیم درک می کنیم، منهای هر اطلاعاتی که توسط ترس مان مسدود می شود، هر چیز دیگری به صورت مخفی باقی خواهد ماند. نکته نهایی این است که تفکر در احتمالات با درجه ای از پیچیدگی همراه است که احتمالاً برخی از افراد را مجبور به صرف انرژی قابل توجهی برای ادغام این مهم در سیستم ذهنی شان به عنوان یک استراتژی فکری کاربردی می کند. اکثر معامله گران این موضوع را کاملاً درک نمی کنند و از آنجایی که یک درک ابتدایی از این مفاهیم دارند، به اشتباه تصور می کنند که احتمالات را در نظر گرفته اند.
من با صدها معامله گری که به اشتباه تصور می کردند احتمالات را مورد بررسی قرار می دهند (اما اینطور نبوده) کار کرده ام. در اینجا به مثالی از یک معامله گر به نام باب اشاره می کنم. باب یک مشاور تجاری رسمی (CM) است که سرمایه گذاری هایی تقریباً به ارزش 50 میلیون دلار را مدیریت می کند. او نزدیک به 30 سال است که به این حرفه اشتغال دارد. او به این دلیل که هرگز نمی توانست بیش از 12 تا 18 درصد بازده سالانه از حساب هایی که مدیریت می کرد داشته باشد به یکی از کارگاه های من مراجعه کرد. این بازده کافی بود، اما باب به شدت از آن ناراضی بود، زیرا توانایی های تحلیلی او حاکی از آن بود که او باید یک بازده سالانه 150 تا 200 درصدی داشته باشد.
من باب را به عنوان شخصی توصیف می کنم که در زمینه ی تفکر در احتمالات تبحر داشت؛ به عبارت دیگر، او مفاهیم را درک می کرد، اما از یک منظر احتمالی وارد عمل نمی شد. اندکی پس از حضور در کارگاه، او با من تماس گرفت و از من راهنمایی خواست. نکاتی که من بلافاصله پس از این مکالمه تلفنی یادداشت کردم به شرح زیر است.
28/9/95: باب برای یک مشکل با من تماس گرفت. او وارد یک معامله (Belly Trade) شد و توقف خود را در بازار تعیین کرد. بازار تقریباً تا یک سوم نقطه توقف او حرکت کرد و سپس به نقطه ی ورودی او بازگشت؛ جایی که او تصمیم گرفت از معامله خارج شود. تقریباً بلافاصله پس از بیرون آمدن او، این معاملات (Bellies) 500 امتیاز در جهت این معامله حرکت کردند، البته او دیگر از بازار خارج شده بود. او نمی دانست که چه اتفاقی افتاده است.
ابتدا از او پرسیدم چه چیزی در معرض ریسک بود. او سؤال من را متوجه نشد و تصور کرد از آنجایی که یک نقطه توقف تعیین کرده پس ریسک را پذیرفته است. من پاسخ دادم تنها به این دلیل که او یک نقطه ی توقف تعیین کرده است به این معنا نیست که او واقعاً ریسک معامله را پذیرفته است. بسته به انگیزه اصلی فرد از تجارت موارد زیادی از جمله از دست دادن پول، امکان اشتباه، بی عیب و نقص نبودن و غیره وجود دارند که ممکن است در معرض ریسک باشند. من اشاره کردم که باورهای یک فرد همیشه با اعمال او آشکار می شوند. ما می توانیم فرض کنیم که او بر اساس این باور وارد معاملات می شد که «فرد برای اینکه یک معامله گر با انضباط باشد باید ریسک را تعریف کرده و یک نقطه توقف تعیین کند» که او این کار را انجام داده بود؛ اما ممکن است که فرد نقطه توقف را تعیین کند و در عین حال باور نکند که قرار است با استاپ اوت روبرو شود و یا اینکه معامله در خلاف جهت او حرکت کند.
گذشته از آن، آنگونه که او شرایط را توصیف می کرد، به نظر می رسید که گویی این دقیقاً همان چیزی است که برای او اتفاق افتاده است. وقتی که او معامله را آغاز کرد، باور نداشت که با استاپ اوت مواجه خواهد شد. او همچنین باور نداشت که بازار در جهت مخالف او حرکت خواهد کرد. در واقع، او آنقدر دراین باره مصمم بود که وقتی بازار به نقطه ی ورودی او بازگشت، او با یک رفتار «به تو نشان می دهم» از معامله خارج شد تا بازار را برای حرکت در جهت مخالف او (حتی به اندازه یک تیک) مجازات کند.
بعد از اینکه توجه او را به این موضوع جلب کردم، او گفت این دقیقاً همان رفتاری بود که او در هنگام خروج از معامله داشت. او گفت که هفته ها منتظر چنین معامله ای بوده و وقتی بازار سرانجام به این نقطه رسید، او فکر می کرد که فوراً معکوس خواهد شد. من در پاسخ به او یادآوری کردم که به این تجربه به عنوان چیزی نگاه کند که باید یاد بگیرد. پیش شرط تفکر در احتمالات این است که شما ریسک را بپذیرید، زیرا اگر این کار را نکنید، در این صورت نمی خواهید با احتمالاتی که نپذیرفته اید در صورت وقوع روبرو شوید.
وقتی ذهن تان را برای تفکر در احتمالات آموزش دادید، به این معنی است که شما تمام احتمالات را کاملاً (بدون هیچگونه مقاومت یا تضاد درونی) پذیرفته اید و همیشه هر اقدامی را با در نظر گرفتن نیروهای ناشناخته انجام می دهید. فکر کردن به این روش عملاً غیرممکن است، مگر اینکه اقدامات ذهنی لازم را انجام دهید تا از نیاز دانستن اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد و یا نیاز اینکه در هر معامله باید حق با شما باشد «رهایی» پیدا کنید. در واقع، درجه ای که فکر می کنید می دانید، فرض می کنید که می دانید و یا به هر روشی باید بدانید که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد، برابر با درجه ای است که شما به عنوان یک معامله گر شکست خواهید خورد.
معامله گرانی که یاد گرفته اند احتمالات را در پروسه فکری شان لحاظ کنند نسبت به موفقیت کلی خود اطمینان دارند، زیرا آنها خود را متعهد می کنند تا معاملاتی را انجام دهند که مطابق تعریف آنها از یک برتری است. آنها سعی نمی کنند برتری هایی که بر عملی بودن آنها باور دارند را دست چین کرده و یا بالعکس از مواردی که مخالف نظر و باورهای شان هستند اجتناب کنند. اگر آنها هر یک از این دو روش را در پیش بگیرند، در این صورت با این باور که «لحظه کنونی» همیشه منحصر به فرد است و در هر رشته ای از برتری ها یک توزیع تصادفی بین بردها و باخت ها وجود دارد در تضاد خواهند بود. آنها معمولاً با مشقت یاد گرفته اند که از قبل نمی دانند چه مواردی عملی هستند و چه مواردی عملی نیستند. آنها به سادگی دست از پیش بینی نتایج برداشته اند. آنها می دانند که با بکارگیری تمام برتری ها به همان نسبت حجم نمونه معاملات شان افزایش می یابد. این به نوبه خود فرصت های بسیاری برای هر برتری که از آن استفاده کنند فراهم می آورد تا به نفع آنها پیش برود (درست مانند کازینوها).
از سوی دیگر، فکر می کنید چرا معامله گران ناموفق چشم به تحلیل بازار دوخته اند؟ آنها به دنبال حس اطمینانی هستند که به نظر می رسد این تحلیل برای آنها فراهم می آورد. اگرچه تعداد اندکی از آنها به این اعتراف می کنند که حقیقت این است که آنها می خواهند در هر معامله ای حق با آنها باشد. او به سختی در تلاش برای ایجاد اطمینان در جایی است که در آن چنین چیزی وجود ندارد. مسئله طعنه آمیز این است که اگر او کاملاً این واقعیت را بپذیرد که این اطمینان وجود ندارد، به این ترتیب اطمینانی که به دنبال آن است را ایجاد خواهد کرد: او کاملاً مطمئن خواهد شد که این اطمینان وجود ندارد.
وقتی به پذیرش کامل عدم اطمینان هر برتری و منحصر به فرد بودن هر لحظه دست پیدا کنید، ناامیدی شما از تجارت به پایان می رسد. علاوه بر این، دیگر در برابر انجام اشتباهات معمول معاملات تجاری که از پتانسیل شما برای تداوم می کاهد و احساس اعتماد به نفس شما را از بین می برد آسیب پذیر نخواهید بود. به عنوان مثال، عدم تعریف ریسک قبل از ورود به یک معامله یکی از متداول ترین اشتباهات تجاری است و کل فرآیند تجاری را از یک دیدگاه نامناسب آغاز می کند. با توجه به این واقعیت که هر چیزی می تواند اتفاق بی افتد، آیا منطقی نیست که قبل از اجرای معامله تصمیم بگیرید که بازار چگونه خواهد بود و یا چه احساسی را ایجاد خواهد کرد تا از قبل بدانید که شاید برتری شما جواب گو نیست؟ پس چرا یک معامله گر معمولی تصمیم نمی گیرد که همیشه و هر بار این کار را انجام دهد؟
من پاسخ آن را در فصل قبل به شما داده ام، اما مسئله پیچیده تر از این است و همچنین یک منطق حیله گرانه ای در آن وجود دارد، با این حال پاسخ ساده است. یک معامله گر معمولی ریسک ورود به یک معامله را از قبل تعریف نمی کند، زیرا آن را ضروری نمی داند. تنها راهی که ممکن است او باور کند «این کار ضروری نیست» این است که باور داشته باشد می داند چه اتفاقی خواهد افتاد. دلیل اینکه او معتقد است می داند چه اتفاقی خواهد افتاد، این است که تا زمانی که مطمئن نشود حق با او است وارد یک معامله نخواهد شد. در نقطه ای که او اطمینان دارد معامله موفق خواهد بود، دیگر لزومی برای تعریف ریسک وجود ندارد (زیرا اگر حق با او باشد، هیچ ریسکی در کار نیست).
معامله گران معمولی قبل از ورود به یک معامله خود را متقاعد می کنند که حق با آنها است، زیرا گزینه دیگر (اشتباه کردن) به سادگی غیرقابل قبول است. به یاد داشته باشید که ذهن ما برای ایجاد ارتباط طراحی شده است. در نتیجه، اشتباه کردن در هر معامله این پتانسیل را دارد که خود را با تمام تجربیات دیگر وی از اشتباه کردن در طول زندگی مرتبط سازد؛ به عبارت دیگر، هر معامله ای می تواند به آسانی او را دچار درد عاطفی انباشته شده ای کند که به واسطه هر بار اشتباه در زندگی تجربه کرده است. با توجه به حجم بزرگ انرژی منفی و بی سر و سامانی که به معنای اشتباه کردن در اکثر مردم وجود دارد، به راحتی می توان فهمید که چرا هر معامله می تواند به معنی واقعی کلمه اهمیت مرگ و زندگی را به همراه داشته باشد.
بنابراین، تعیین اینکه بازار چگونه باید به نظر برسد یا چه احساسی را باید ایجاد کند تا یک معامله گر معمولی بفهمد که یک معامله جوابگو نیست، یک معضل ناسازگار ایجاد می کند. از یک سو، او به شدت می خواهد برنده شود و تنها راهی که می تواند این کار را انجام دهد این است که شرکت کند، اما او تنها در صورتی شرکت می کند که مطمئن شود معامله ی او موفق خواهد بود.
از سوی دیگر، اگر او ریسک خود را تعریف کند، عمداً شواهدی را گردآوری کرده است که آنچه که خود را از آن متقاعد کرده را نفی می کند. به این ترتیب، اگر او خود را در معرض اطلاعات متناقض قرار دهد، با روند تصمیم گیری ای که برای متقاعد کردن خود از موفقیت این معامله انجام داده در تضاد بوده و مطمئناً درجه ای از عدم اطمینان درباره صحت این معامله به وجود خواهد آورد. اگر او به خودش اجازه دهد که این تردید را تجربه کند، بسیار بعید است که در این معامله شرکت کند. اگر این معامله را انجام ندهد و نتیجه ی آن موفق باشد، او دچار درد روحی شدیدی خواهد شد. برای برخی از افراد، هیچ چیزی بیش از یک فرصت شناخته شده اما از دست رفته به دلیل عدم اعتماد به نفس نیست. برای یک معامله گر معمولی، تنها راه برون رفت از این معضلِ روانشناختی نادیده گرفتن ریسک و اطمینان از صحت این معامله است.
اگر هر یک از این موارد برای شما آشنا به نظر می رسد، این را در نظر بگیرید: وقتی که خود را متقاعد می کنید که حق با شماست، در واقع این را به خود می گویید: «من می دانم چه کسی در این بازار است و چه کسی قصد ورود به آن را دارد. من از باور آنها درباره ی قیمت های بالا و پایین اطلاع دارد. علاوه بر این، من از توانایی هر یک از این افراد برای عمل به این باورها آگاهی دارم (درجه ی وضوح یا عدم وجود تضاد درونی به طور نسبی) و با این دانش من می توانم تعین کنم که اقدامات هر یک از این افراد از این لحظه تا یک ثانیه، یک دقیقه، یک ساعت، یک روز و یا یک هفته دیگر چگونه به صورت جمعی بر روی حرکت قیمت ها تأثیر خواهد گذاشت.» با نگاهی به روند متقاعد کردن خود که از این منظر حق با شماست، کمی مسخره به نظر می رسد، آیا اینطور نیست؟
برای معامله گرانی که تفکر در احتمالات را یادگرفته اند، هیچ معضلی وجود ندارد. از پیش تعریف کردن ریسک هیچ مشکلی برای این معامله گران ایجاد نمی کند، زیرا آنها از یک منظر درست یا غلط تجارت نمی کنند. آنها آموخته اند که تجارت هیچ ارتباطی با درست یا غلط بودن یک معامله ی خاص ندارد. در نتیجه، آنها ریسک تجارت را همانند یک معامله گر معمولی درک نمی کنند.
هریک از بهترین معامله گران (متفکران احتمالات) می تواند به اندازه یک معامله گر معمولی انرژی منفی پیرامون آنچه اشتباه است را تجربه کند؛ اما تا زمانی که آنها واقعاً تجارت را به عنوان یک بازی احتمالات تعریف کنند، پاسخ های عاطفی آنها نسبت به نتیجه هر معامله ی خاص معادل احساسی خواهد بود که یک معامله گر معمولی در مورد پرتاب یک سکه به هوا، انتخاب شیر و مشاهده پایین آمدن خط است (شیر یا خط یک نوع بازی دو نفره با سکه است). یک انتخاب اشتباه، اما برای اکثر افراد پیش بینی اشتباه پرتاب سکه منجر به احساس درد انباشته شده از هر باری که در زندگی شان اشتباه کرده اند نخواهد شد.
چرا؟ اکثر افراد می دانند که نتیجه ی پرتاب سکه تصادفی است. اگر شما باور دارید که این نتیجه تصادفی است، طبیعتاً انتظار یک نتیجه تصادفی را خواهید داشت. تصادفی بودن حاکی از حداقل درجه ای از عدم اطمینان است؛ بنابراین، وقتی که به یک نتیجه تصادفی باور داریم، در اینجا یک پذیرش ضمنی وجود دارد که ما نمی دانیم نتیجه چه خواهد شد. وقتی از قبل رویدادی را می پذیریم که نمی دانیم چگونه اتفاق خواهد افتاد، این پذیرش باعث می شود تا انتظارات بی طرفانه و نامحدودی داشته باشیم.
اکنون ما در حال بررسی هسته اصلی آن چیزی هستیم که یک معامله گر معمولی دچار آن می شود. هر انتظاری در مورد رفتار بازار – که به جای بی طرفی و نامحدودی – دقیق، کاملاً مشخص و یا سفت و سخت باشد غیر واقعی و طور بالقوه زیان آور است. من یک انتظار غیرواقعی را به عنوان آن چیزی تعریف می کنم که با احتمالات موجود از منظر بازار مطابقت ندارد. اگر هر لحظه در بازار منحصر به فرد بوده و هر چیزی ممکن است، پس هر انتظاری که این خصوصیات بدون مرز را منعکس نکند غیرواقعی است.
مدیریت انتظارات
آسیب احتمالی ناشی از داشتن انتظارات غیرواقعی از نحوه ی تأثیر آن بر چگونگی درک ما از اطلاعات نشأت می گیرد. انتظارات، نمایش ذهنی شکل، طعم، بو و احساس یک لحظه ی بخصوص در آینده هستند. انتظارات از آنچه می دانیم نشأت می گیرند. این امر منطقی به نظر می رسد، زیرا ما نمی توانیم انتظار چیزی را داشته باشیم که از آن هیچ دانش یا آگاهی نداریم. آنچه می دانیم مترادف آن چیزی است که یاد گرفته ایم درباره شیوه هایی که محیط بیرون می تواند خود را ابراز کند باور داشته باشیم. آنچه باور داریم، نسخه شخصی ما از حقیقت است. وقتی انتظار چیزی را داریم، در واقع آنچه به نظرمان درست است را به آینده فرافکنی می کنیم. ما انتظار داریم که محیط بیرون از این لحظه به مدت یک دقیقه، یک ساعت، یک روز، یک هفته و یا یک ماه آنگونه که در ذهن مان تصور کرده ایم باشد.
ما باید مراقب آنچه به آینده فرافکنی می کنیم باشیم، زیرا هیچ چیزی به اندازه ی انتظارات تحقق نیافته پتانسیل ایجاد ناراحتی و درد عاطفی را ندارد. وقتی اتفاقات دقیقاً همانطور که انتظار دارید رخ می دهد، چه احساسی دارید؟ پاسخ معمولاً فوق العاده است (نظیر احساساتی مانند، خوشحالی، شادی، رضایت و سلامت)، البته مگر اینکه شما انتظار چیز ترسناکی را داشتید و اتفاق افتاده باشد. از سوی دیگر، وقتی انتظارات شما برآورده نمی شوند چه احساسی دارید؟ پاسخ معمول یک درد عاطفی است. هر فردی تحت شرایطی که محیط دقیقاً مطابق انتظار ما پیش نمی رود درجه ای از عصبانیت، کینه، ناامیدی، پشیمانی، نارضایتی یا خیانت را تجربه می کند (البته مگر اینکه ما به واسطه ی یک چیز به مراتب بهتر از آنچه تصور می کردیم کاملاً غافلگیر شویم).
این جایی است که با مشکل روبرو می شویم. از آنجایی که انتظارات ما از آنچه می دانیم نشأت می گیرند، وقتی که تصمیم می گیریم یا معتقدیم که چیزی را می دانیم، طبیعتاً انتظار داریم که درست باشد. به این ترتیب، ما دیگر در یک حالت ذهنی بی طرف یا باز نیستیم و درک این امر کار دشواری نیست. اگر ما از برآورده شدن انتظارمان در بازار خوشحال و در غیر این صورت ناراحت شویم، پس به طور کامل بی طرف یا روشنفکر نیستیم. کاملاً برعکس، نیروی باوری که در پشت این انتظار وجود دارد ما را وادار می کند تا اطلاعات بازار را به گونه ای درک کنیم که انتظار ما را تأیید کند (طبیعتاً دوست داریم که احساس خوبی داشته باشیم) و مکانیسم های جلوگیری از درد از ما در برابر اطلاعاتی که انتظارمان را تأیید نمی کند محافظت می کنند (برای جلوگیری از احساس بد).
همانطور که قبلاً اشاره کردم، ذهن ما برای جلوگیری از درد روحی و جسمی طراحی شده است. این مکانیسم های جلوگیری از درد در دو سطح آگاهانه و ناخودآگاه وجود دارند. به عنوان مثال، اگر یک شی به سوی سرتان پرتاب شود، شما به طور غریزی واکنش نشان می دهید تا از مسیر آن خارج شوید. پایین آوردن سرتان نیازی به یک فرآیند تصمیم گیری آگاهانه ندارد. از سوی دیگر، اگر شی را به درستی ببینید و فرصت داشته باشید که گزینه های دیگری را در نظر بگیرید، ممکن است بخواهید آن را بگیرید، با دست تان آن را به سمت دیگری پرت کنید، یا سرتان را پایین بی آورید. اینها نمونه هایی از چگونگی محافظت از خود در برابر درد جسمی هستند.
محافظت در برابر درد عاطفی یا ذهنی نیز به همین روش عمل می کند، با این تفاوت که در این مورد ما از خود در برابر اطلاعات محافظت می کنیم. به عنوان مثال، بازار اطلاعاتی درباره خود و پتانسیلی که برای حرکت در یک جهت خاص دارد را ابراز می کند. اگر اختلافی بین آنچه می خواهیم یا انتظار داریم و آنچه بازار در دسترس قرار می دهد وجود داشته باشد، در این صورت مکانیسم های جلوگیری از درد برای جبران این اختلاف شروع به کار می کنند. درست مانند درد جسمی، این مکانیسم ها هم در سطح آگاهانه و هم در سطح ناخودآگاه عمل می کنند.
برای محافظت از خود در برابر اطلاعات ناگوار در سطح آگاهانه، ما به طور منطقی توجیه می کنیم، بهانه می آوریم، عمداً اطلاعاتی را جمع آوری می کنیم که اهمیت اطلاعات متضاد را خنثی کند، عصبانی می شویم (برای دفع اطلاعات متضاد) و یا به سادگی به خود دروغ می گوییم.
در سطح ناخودآگاه، فرآیند جلوگیری از درد مرموزتر و ماهرانه تر است. در این سطح، ذهن ما ممکن است توانایی ما برای دیدن گزینه های دیگر را مسدود کند، حتی اگر در شرایط دیگر بتوانیم آنها را درک کنیم. به علاوه، از آنجایی که آنها با آنچه ما می خواهیم یا انتظار داریم در تضاد هستند، مکانیسم های جلوگیری از درد می توانند آنها را ناپدید کنند (انگار که اصلاً وجود نداشته اند). برای توضیح بیشتر این پدیده، بهترین مثال، مثالی است که قبلاً به شما ارائه داده ام: ما در معامله ای شرکت کرده ایم که در آن بازار در خلاف جهت ما حرکت می کند. در واقع، بازار روندی در خلاف جهت آنچه می خواهیم یا انتظار داریم را در پیش گرفته است. به طور معمول، اگر بازار در خلاف جهت پوزیشن ما حرکت نمی کرد، ما در شناسایی و درک این الگو مشکلی نداشتیم؛ اما از آنجایی که تصدیق این الگو برای ما بسیار دردناک خواهد بود، به این ترتیب اهمیت خود را از دست می دهد (مخفی می شود).
برای جلوگیری از این درد، ما تمرکز و توجه خود را معطوف به اطلاعاتی می کنیم که – صرف نظر از اینکه تا چه حد ناچیز یا جزئی است – ما را از درد حفظ می کند. در عین حال، این اطلاعات که به وضوح نشان دهنده ی وجود یک روند و فرصت تجاری در جهت آن روند است از ما مخفی می ماند. این روند از دنیای واقعی حذف نمی شود، بلکه این توانایی ما برای درک آن است که دچار اختلال می شود. مکانیسم های جلوگیری از درد مانع از توانایی ما برای تعریف و تفسیر آنچه بازار به عنوان یک روند در پیش گرفته است می شوند.
این روند تا زمانی که بازار یا به نفع ما معکوس شود و یا ما به دلیل فشار غیر قابل تحمل از دست دادن پول مجبور به خارج شدن از معامله شویم از ما مخفی می ماند؛ به عبارت دیگر تا زمانی که از این معامله خارج نشده و یا از محدوده ی خطر بیرون نیامده ایم، این روند و تمام فرصت های کسب درآمد توأم با آن نیز بر ما آشکار نخواهند شد. این یک مثال عالی از درک کامل بعد از یک واقعیت است. تمام تمایزاتی که می توانستند در غیر این صورت کاملاً واضح باشند، بعد از این واقعیت برای ما روشن می شوند، یعنی زمانی که دیگر چیزی برای محافظت از ما در ذهن وجود ندارد.
همه ما این توانایی را داریم که به مکانیسم های محافظت از خود بپردازیم، زیرا شیوه ی کار این مکانیسم ها عملکرد طبیعی ذهن ما است. ممکن است در مواقعی از خود در برابر اطلاعاتی محافظت کنیم که پتانسیل به یاد آوردن زخم های عاطفی عمیق یا آسیب های روحی را دارد که آمادگی مقابله با آنها را نداریم و یا از مهارت های لازم برای مقابله با آنها برخوردار نیستیم. در این موارد، مکانیسم های طبیعی ما به خوبی از ما حمایت می کنند؛ اما بیشتر اوقات، مکانیسم های جلوگیری از درد فقط از ما در برابر اطلاعاتی محافظت می کنند که نشان می دهند انتظارات ما با آنچه از منظر محیط پیرامون در دسترس است مطابقت ندارند. این جایی است که مکانیسم های جلوگیری از درد به ما، به ویژه معامله گران، ضربه می زنند.
برای درک این مفهوم، از خود بپرسید دقیقاً چه چیزی درباره اطلاعات بازار تهدیدآمیز است. آیا به این دلیل تهدیدآمیز است که بازار در واقع اطلاعات دارای بار منفی را به عنوان یک ویژگی ذاتی بیان می کند؟ ممکن است اینطور به نظر برسد، اما در اساسی ترین سطح، آنچه بازار به ما ارائه می دهد تا دریافت کنیم تیک ها و نمودارهای بالا و پایین هستند. این تیک های بالا و پایین الگوهایی را تشکیل می دهند که نشانگر برتری ها هستند. در حال حاضر، آیا هیچ یک از این تیک ها و یا الگوهایی که تشکیل می دهند دارای بار منفی است؟ بازهم ممکن است اینطور به نظر برسد، اما از منظر بازار، اطلاعات ارائه شده خنثی است. هر تیک بالا یا پایین یا هر الگو تنها اطلاعاتی است که پوزیشن بازار را به ما نشان می دهد. اگر هر یک از این اطلاعات به عنوان یک ویژگی ذاتی دارای بار منفی است، در این صورت آیا نباید تمام افرادی که در معرض آن قرار می گیرند درد عاطفی را تجربه کنند؟
به عنوان مثال، اگر یک شی جامد به سر من و شما اصابت کند، احتمالاً تفاوت زیادی در نحوه ی احساس ما وجود نخواهد داشت. هر دو درد را احساس خواهیم کرد. هر بخشی از بدن ما که با یک شی جامد دارای درجه ای از نیرو برخورد کند باعث می شود تا در صورت داشتن یک سیستم عصبی نرمال درد را تجربه کنیم. ما به این دلیل این تجربه مشابه را داریم که بدن مان اساساً ساختار مشابهی دارد. درد یک پاسخ فیزیولوژیکی خودکار به ضربه یک شی قابل لمس است. اطلاعات در قالب کلمات یا حرکات بیان شده توسط محیط و یا تیک های بالا و پایین بیان شده توسط بازار نیز می تواند به اندازه برخورد همان شی جامد دردناک باشد، اما یک تفاوت مهم بین اطلاعات و اشیاء وجود دارد. اطلاعات قابل لمس نیست. اطلاعات از اتم و مولکول تشکیل نشده است. برای تجربه تأثیرات احتمالی اطلاعات، چه منفی چه مثبت، نیاز به تفسیر است.
تفاسیری که ما ارائه می دهیم، عملکردهایی از چارچوب ذهنی منحصر به فرد ما است. چارچوب ذهنی هر فردی به دو دلیل اساسی منحصر به فرد است. اول اینکه، همه ما با رفتارهای رمز گزاری شده ژنتیکی و ویژگی های شخصیتی متفاوتی متولد شده ایم که باعث می شود نیازهای متفاوتی نسبت به یکدیگر داشته باشیم. تا چه حد مثبت یا منفی و تا چه میزان محیط به این نیازها پاسخ می دهد تجربیات منحصر به فردی برای هر یک از ما ایجاد می کند. دوم، همه در معرض انواع نیروهای محیطی قرار دارند. برخی از این نیروها در بین افراد مشابه هستند، اما هیچ یک دقیقاً یکسان نیست.
اگر تعداد ترکیبات احتمالی ویژگی های شخصیتی رمز گزاری شده ژنتیکی که با آن متولد می شویم را در رابطه با تنوع تقریباً بی نهایت نیروهای محیطی که در طول زندگی با آنها روبرو می شویم را در نظر بگیریم، همه ی اینها به ایجاد چارچوب ذهنی ما کمک می کنند، بنابراین درک اینکه چرا هیچ چارچوب ذهنی مشترکی برای همه وجود ندارد کار دشواری نیست. بر خلاف بدن ما که دارای یک ساختار مولکولی مشترک برای تجربه درد جسمی است، هیچ طرز فکری وجود ندارد تا به ما اطمینان دهد که ما تأثیرات بالقوه منفی یا مثبت اطلاعات را به صورت یکسان تجربه خواهیم کرد.
به عنوان مثال، ممکن است کسی بخواهد با توهین شما را دچار درد عاطفی کند. از منظر محیط پیرامون، این اطلاعات دارای بار منفی است. آیا اثرات منفی مورد نظر را تجربه خواهید کرد؟ لزوماً اینطور نیست! شما باید بتوانید اطلاعات را به صورت منفی تفسیر کرده تا آن را به صورت منفی تجربه کنید. فرض کنید این شخص به زبانی که نمی فهمید به شما توهین کند یا از کلماتی استفاده کند که معنی آنها را نمی دانید، در این صورت چطور؟ آیا درد مورد نظر را احساس خواهید کرد؟ تنها زمانی که چارچوب لازم برای تعریف و درک این کلمات به روشی تحقیرآمیز را ایجاد کرده باشید. حتی در این صورت هم نمی توان فرض کرد که احساس شما با هدف این توهین مطابقت خواهد داشت. شما می توانید چارچوبی برای درک این قصد منفی داشته باشید، اما به جای احساس درد، ممکن است یک نوع لذت انحرافی را تجربه کنید. من با افراد زیادی روبرو شده ام که صرفاً برای سرگرمی خود دوست دارند دیگران را با ایجاد احساسات منفی تحریک کنند. اگر به طور اتفاقی در طی این روند به آنها توهین شود، این یک حس شادی در آنها به وجود می آورد، زیرا در این صورت آنها می دانند که چقدر موفق بوده اند.
شخصی که ابزار عشق واقعی می کند، اطلاعات دارای بار مثبت را در محیط بیان می کند. فرض کنید که هدف ابراز این احساسات مثبت انتقال محبت، علاقه و دوستی باشد. آیا هیچ تضمینی وجود دارد که فرد یا افرادی که این اطلاعات دارای بار مثبت به آنها منعکس می شود آن را به همان شکل تفسیر و تجربه خواهند کرد؟ خیر، تضمینی وجود ندارد. یک فرد با احساس اعتماد به نفس بسیار پایین یا کسی که صدمه و ناامیدی زیادی را در روابط خود تجربه کرده است اغلب ابزار عشق واقعی را به اشتباه به عنوان چیز دیگری تفسیر می کند. در مورد فردی که اعتماد به نفس پایینی دارد، اگر باور نداشته باشد که لیاقت این را دارد که به این روش به او ابراز علاقه شود، تفسیر آنچه به او به عنوان یک چیز واقعی و حقیقی پیشنهاد می شود، اگر غیرممکن نباشد، بسیار دشوار خواهد بود. در حالت دوم که فرد دچار صدمه و ناامیدی قابل توجهی در روابط خویش شده است، او می تواند به راحتی باور کند که ابراز عشق واقعی حتی اگر امکان پذیر باشد بسیار نادر است و احتمالاً این رویارویی را یا به عنوان فردی تفسیر می کند که چیزی می خواهد یا سعی دارد به نوعی از او سوء استفاده کند.
مطمئناً نیازی به ادامه این مطلب و ذکر مثال های متفاوت از تمام حالات ممکن برای سوء تعبیر از آنچه یک فرد می خواهد به ما ابراز کند و یا اینکه آنچه ما به دیگران ابزار می کنیم می تواند کاملاً در جهت خلاف نیت ما از آن سوء تعبیر شود نیست. نکته این است که هر فردی هر نوع اطلاعاتی که در معرض آن قرار می گیرد را به روش منحصر به فرد خود تعبیر خواهد کرد. هیچ روش استانداردی برای تجربه آنچه محیط ممکن است ارائه دهد، اعم از اطلاعات مثبت، خنثی یا منفی وجود ندارد – به این دلیل که هیچ چارچوب ذهنی استانداردی برای درک اطلاعات وجود ندارد.
در نظر بگیرید که به عنوان یک معامله گر بازار هر لحظه چیزی برای درک به ما ارائه دهد. به تعبیری می توان گفت که بازار در حال برقراری ارتباط با ما است. اگر با این فرض شروع کنیم که بازار به عنوان یک ویژگی ذاتی اطلاعات دارای بار منفی تولید نمی کند، بنابراین می توانیم سؤال «چه چیزی باعث می شود که اطلاعات یک کیفیت منفی به خود بگیرد؟» را بپرسیم و پاسخ دهیم. به عبارت دیگر، تهدید درد دقیقاً از کجا نشأت می گیرد؟
اگر این درد از سوی بازار نمی آید، بنابراین باید از روشی نشأت بگیرد که ما اطلاعات موجود را تعریف و تفسیر می کنیم. تعریف و تفسیر اطلاعات تابعی است از آنچه تصور می کنیم که می دانیم و یا باور داریم که حقیقتاً درست است. اگر آنچه می دانیم یا باور داریم در واقع درست است و اگر واقعی نبود باور نداشتیم، پس وقتی باورهای خود را به عنوان یک انتظار به یک لحظه در آینده فرافکنی می کنیم، طبیعتاً انتظار داریم که درست باشد.
وقتی که انتظار داریم حق با ما باشد، هر اطلاعاتی که در تضاد با نسخه ما از حقیقت باشد به طور خودکار تهدیدآمیز می شود. هر اطلاعاتی که پتانسیل تهدیدآمیز بودن را داشته باشد نیز می تواند توسط مکانیسم های جلوگیری از درد ما مسدود، تحریف و یا کاهش یابد. در واقع این ویژگی خاص نحوه ی عملکرد ذهن ما است که می تواند واقعاً به ضرر ما عمل کند. ما به عنوان یک معامله گر نمی توانیم اجازه دهیم مکانیسم های جلوگیری از درد مان ما را از آنچه بازار به عنوان فرصت بعدی برای ورود، خروج، افزودن و یا کاستن از یک پوزیشن ارائه می دهد منع کند – تنها به این دلیل که کاری را انجام می دهد که نمی خواهیم یا انتظار آن را نداریم.
به عنوان مثال، وقتی که شما در حال مشاهده بازار هستید (بازاری که به ندرت در آن تجارت می کنید) بدون اینکه قصد انجام کاری را داشته باشید، آیا هیچ یک از تیک های بالا یا پایین به هیچ نحوی در شما باعث احساس عصبانیت، ناامیدی، یأس، سرخوردگی یا خیانت می شوند؟ خیر! دلیل آن این است که هیچ چیزی در خطر نیست. شما به سادگی اطلاعاتی را مشاهده می کنید که به شما می گوید بازار در آن لحظه کجاست. اگر تیک های بالا و پایینی که مشاهده می کنید یک نوع الگوی رفتاری را شکل دهند که شما یاد گرفته اید شناسایی کنید، آیا به راحتی این الگو را تشخیص نداده و یا تأیید نمی کنید؟ بله به همان دلیل: هیچ چیزی در خطر نیست.
هیچ چیزی در خطر نیست زیرا هیچ انتظاری وجود ندارد. شما آنچه باور دارید، فرض می کنید و یا فکر می کنید درباره بازار می دانید را به یک لحظه در آینده فرافکنی نکرده اید. در نتیجه، هیچ چیزی وجود ندارد که درباره آن اشتباه کنید یا حق با شما باشد. از این رو، این اطلاعات از هیچ پتانسیلی برای تبدیل شدن به یک ویژگی تهدیدآمیز یا دارای بار منفی برخوردار نیست. بدون هیچ گونه انتظار خاصی، شما هیچ محدودیتی در مورد چگونگی بیان بازار تعیین نکرده اید. بدون هیچ محدودیت ذهنی، شما این آمادگی را دارید تا هر چیزی در مورد ماهیت روش هایی که بازار حرکت می کند را درک کنید. هیچ چیزی برای مکانیسم های جلوگیری از درد شما وجود ندارد که به خاطر محافظت از شما حذف، تحریف و یا کاهش داده شود.
من همیشه در کارگاه های خود از شرکت کنندگان می خواهم که پارادوکس اولیه تجارت که در ادامه به آن اشاره می کنم را حل و فصل کنند: چگونه یک معامله گر باید یاد بگیرید که در عین حال هم سخت و هم انعطاف پذیر باشد؟ پاسخ این است: ما باید در قوانین مان سختگیرانه عمل کرده و در انتظارات مان انعطاف پذیر باشیم. ما باید در قوانین مان سفت و سخت باشیم تا بتوانیم به احساس اعتماد به نفسی دست پیدا کنیم که همواره بتواند در محیطی که محدودیت های اندکی دارد از ما محافظت کند. ما باید در انتظارات مان انعطاف پذیر باشیم تا بتوانیم با بیشترین درجه شفافیت و بی طرفی آنچه بازار از دیدگاه خود به ما ارائه می دهد را درک و دریافت کنیم. در این مرحله، احتمالاً بدیهی است که یک معامله گر معمولی دقیقاً خلاف این عمل را انجام می دهد: او در قوانین خود انعطاف پذیر است و در انتظاراتش سختگیرانه عمل می کند. جالب این است که هرچه انتظارات او سخت تر باشد بیشتر باید قوانین خود را دور بزند، از آنها تخطی کند و یا به طور کل آنها را نقض کند تا زمینه را برای عدم تمایل خود برای کنار گذاشتن آنچه می خواهد – به جای آنچه بازار ارائه می دهد – فراهم کند.
از بین بردن ریسک عاطفی
برای از بین بردن ریسک عاطفی تجارت، باید انتظارات خود در مورد آنچه که بازار در هر لحظه یا هر شرایط خاص انجام می دهد را خنثی کنید. شما می توانید این کار را با فکر کردن از دیدگاه بازار انجام دهید. به یاد داشته باشید که بازار همیشه با ارائه احتمالات ارتباط برقرار می کند. درسطح جمعی، برتری شما ممکن است از هر نظر کامل به نظر برسد، اما در سطح فردی هر معامله گری که این پتانسیل را دارد تا به عنوان نیرویی بر حرکت قیمت عمل کند، می تواند نتیجه مثبت آن برتری را نفی کند.
برای تفکر در احتمالات، شما باید یک چارچوب ذهنی یا دیدگاهی ایجاد کنید که با اصول اساسی یک محیط احتمالی سازگار باشد. یک ذهنیت احتمال محور معاملاتی شامل پنج حقیقت اساسی می شود.
1. هر اتفاقی ممکن است بی افتد.
2. شما برای کسب درآمد نیازی به دانستن اینکه چه اتفاقی خواهد افتاد ندارید.
3. برای هر مجموعه متغیری که یک برتری را تعریف می کند یک توزیع تصادفی از بردها و باخت ها وجود دارد.
4. یک برتری چیزی بیش از نشان دهنده ی احتمال بیشتر وقوع یک چیز نسبت به چیز دیگر نیست.
5. هر لحظه ای در بازار منحصر به فرد است.
به خاطر داشته باشید که پتانسیل شما برای تجربه درد عاطفی ناشی از تعریف و تفسیر شما از اطلاعاتی است که در معرض آن قرار دارید. وقتی این پنج حقیقت را بپذیرید، انتظارات شما همیشه در راستای واقعیت های روانشناختی محیط بازار خواهند بود. با انتظارات مناسب، شما پتانسیل خود برای تعریف و تفسیر دردناک یا تهدیدآمیز اطلاعات بازار را از بین برده و در نتیجه به طور مؤثر ریسک عاطفی تجارت را خنثی خواهید کرد.
هدف این است که یک حالت ذهنی بی دغدغه ایجاد کنید تا کاملاً این واقعیت را بپذیرد که همیشه نیروهای ناشناخته ای در بازار فعالیت می کنند. هنگامی این حقایق به یک بخش کاملاً کاربردی از سیستم اعتقادی شما تبدیل شوند، قسمت منطقی ذهن شما از این حقایق مانند هر باور دیگری که شما درباره ماهیت تجارت دارید دفاع خواهد کرد. این بدان معنی است که حداقل در سطح منطقی ذهن شما به طور خودکار در برابر این ایده یا فرضیه که شما می توانید با اطمینان بدانید چه اتفاقی خواهد افتاد مقاومت خواهد کرد. باور اینکه هر معامله در رابطه با هر معامله ی دیگری در گذشته یک رویداد منحصر به فرد با یک نتیجه نامعلوم و تصادفی است و در عین حال باور اینکه شما مطمئناً می دانید چه اتفاقی خواهد افتاد یا انتظار داشته باشید حق با شما باشد یک نوع تناقض است.
اگر شما واقعاً به یک نتیجه نامعلوم اعتقاد دارید، پس باید انتظار داشته باشید که تقریباً هر اتفاقی می تواند بی افتد. در غیر این صورت، لحظه ای که به ذهن خود اجازه دهید فکر این آگاهی را در خود بپروراند، دیگر دست از توجه به متغیرهای ناشناخته برداشته اید. ذهن شما اجازه ی هر دوی این باورها را نمی دهد. اگر باور دارید چیزی را می دانید، آن لحظه دیگر منحصر به فرد نیست. اگر آن لحظه منحصر به فرد نباشد، بنابراین همه چیز شناخته شده یا قابل شناسایی است؛ به عبارت دیگر، هیچ چیزی برای دانستن وجود ندارد. با این حال، لحظه ای که به جای درک آنچه بازار ارائه می دهد دست از فاکتورگیری مواردی که نمی دانید یا نمی توانید بدانید بردارید، خودتان را در معرض تمام اشتباهات معمول تجاری قرار داده اید.
به عنوان مثال، اگر به یک نتیجه نامعلوم اعتقاد داشتید، آیا هرگز بدون تعیین ریسک از قبل وارد معامله می شدید؟ اگر واقعاً باور داشتید که نمی دانید، آیا هرگز برای جلوگیری از ضرر تردید می کردید؟ در مورد اشتباهات تجاری مانند تصمیمات عجولانه چطور؟ اگر متقاعد نشده بودید که معامله را از دست خواهید داد، چگونه می توانستید سیگنالی که هنوز در بازار وجود ندارد را پیش بینی کنید؟
اگر مطمئن نبودید که بازار همواره در جهت شما حرکت خواهد کرد، آیا اجازه می دادید که یک معامله موفق با شکست مواجه شود و یا اینکه از یک روش سیستماتیک برای کسب سود برخوردار نباشید؟ چرا در انجام یک معامله و یا شرکت نکردن در آن تردید کنید؟ مگر اینکه متقاعد شده باشید که زمانی که بازار در نقطه اصلی ورود شما بود این معامله ناموفق از آب در می آمد. اگر از صحت آن اطمینان نداشتید، چرا می بایست قوانین مدیریت پول خود را با انجام معاملات بسیار بزرگ (در مقایسه با موجودی یا توان عاطفی تان) به منظور کنترل ضرر زیر پا بگذارید؟
در نهایت، اگر واقعاً به یک توزیع تصادفی از بردها و باخت ها باور داشتید، آیا احساس می کردید که بازار به شما خیانت کرده است؟ اگر یک سکه را پرتاب کرده و درست حدس زده باشید، لزوماً انتظار ندارید تنها به این دلیل که دفعه ی قبل درست حدس زدید در پرتاب بعدی نیز حق با شما باشد. همچنین اگر در پرتاب قبلی اشتباه کرده بودید، انتظار نداشتید که در پرتاب بعدی هم حدس تان اشتباه باشد. از آنجایی که شما به یک توزیع تصادفی بین یک مجموعه شیر و خط باور دارید، انتظارات شما کاملاً منطبق با واقعیت شرایط خواهد بود. مطمئناً دوست دارید که حق با شما باشد و اگر این چنین بود عالی می شد، اما اگر اشتباه کرده باشید در این صورت احساس نمی کنید که این پرتاب به شما خیانت کرده است، زیرا می دانید و می پذیرید که متغیرهای ناشناخته ای وجود دارند که بر نتیجه ی آن تأثیر می گذارند. ناشناخته به معنای «چیزی است که فرآیند تفکر منطقی شما نمی تواند قبل از پرتاب سکه آن را در نظر بگیرد»، جز اینکه کاملاً بپذیرد که نمی دانید. در نتیجه، پتانسیل کمی برای تجربه درد عاطفی ای وجود دارد که در هنگام احساس خیانت در ذهن شما شکل می گیرد.
وقتی شما به عنوان یک معامله گر انتظار یک نتیجه تصادفی را دارید، همیشه از هر اقدام بازار حداقل کمی متعجب خواهید شد – حتی اگر این اقدام دقیقاً مطابق با تعریف شما از یک برتری باشد و با یک معامله موفق روبرو شوید. با این حال، انتظار یک نتیجه تصادفی به این معنا نیست که شما نمی توانید از استدلال کامل و توانایی های تحلیلی خود برای پیش بینی یک نتیجه استفاده کنید، یا اینکه نمی توانید حدس بزنید چه اتفاقی خواهد افتاد و یا درمورد آن پیش آگاهی نداشته باشید، چون می توانید. علاوه بر این، ممکن است در هر یک از این موارد حق با شما باشد. فقط نمی توانید انتظار داشته باشید که حق با شما باشد و اگر حق با شما باشد، نمی توانید انتظار داشته باشید که هر کاری که دفعه قبل انجام داده اید برای دفعه بعد هم جواب بدهد، حتی اگر شرایط کاملاً مشابه به نظر برسد.
هر چیزی که «اکنون» در بازار درک می کنید هرگز دقیقاً مانند تجربه قبلی محیط ذهنی شما نخواهد بود؛ اما این بدان معنا نیست که ذهن شما (به عنوان یک ویژگی طبیعی در نحوه ی عملکرد آن) سعی در همسان سازی این دو نخواهد کرد. شباهت هایی بین «لحظه ی کنونی» و چیزی که شما از گذشته می دانید وجود خواهد داشت، اما این شباهت ها فقط با تغییر احتمال موفقیت به نفع شما جواب خواهند داد. اگر شما از منظری به معامله نگاه کنید که نمی دانید چه اتفاقی خواهد افتاد، با این کار تمایل طبیعی ذهن تان برای همسان سازی «لحظه کنونی» با تجربه قبلی را دور خواهید زد. با اینکه چنین کاری غیر طبیعی به نظر می رسد، اما نمی توانید اجازه دهید یک تجربه قبلی (منفی یا بسیار مثبت) حالت ذهنی شما را تعیین کند. در غیر این صورت، درک آنچه بازار از منظر خود به شما ارائه می دهد، اگر غیر ممکن نباشد، بسیار دشوار خواهد بود.
وقتی یک معامله را شروع می کنم، تنها چیزی که انتظار دارم وقوع یک اتفاق است. صرف نظر از اینکه تا چه حد به درستی برتری خود باور دارم، انتظاری بیش از این ندارم که بازار به نوعی حرکت کرده یا خودش را ابزار کند. با این حال، چیزهایی هستند که به طور قطع می دانم. بر اساس رفتار گذشته بازار می دانم که احتمال حرکت بازار در جهت معامله من خوب یا قابل قبول است، حداقل در رابطه با مبلغی که مایلم هزینه کنم تا بفهمم که آیا اینگونه است یا خیر.
همچنین می دانم که قبل از ورود به یک معامله تا چه حد اجازه خواهم داد بازار برخلاف پوزیشن من حرکت کند. همیشه نقطه ای وجود دارد که در آن احتمال موفقیت در رابطه با پتانسیل سود بسیار کاهش پیدا می کند. در آن نقطه، معامله دیگر ارزش هزینه بیشتر را ندارد تا بفهمید که آیا به نتیجه مورد نظر می رسد یا خیر. اگر بازار به آن نقطه برسد، من بدون شک، تردید یا هیچ تضاد درونی می دانم که از این معامله خارج خواهم شد. این ضرر هیچ لطمه ی عاطفی به من نمی زند، زیرا من این تجربه را منفی تفسیر نمی کنم. برای من، ضرر به سادگی هزینه ای است که برای تجارت پرداخت می کنم و یا مبلغی است که باید برای ایجاد امکان موفقیت خود صرف کنم. از سوی دیگر، اگر معامله موفق شد، در اکثر موارد من به طور قطع می دانم که در کدام نقطه سود خود را برداشت خواهم کرد. (اگر به طور قطع ندانم، مطمئناً ایده ی روشنی درباره آن دارم.)
بهترین معامله گران به این دلیل در «لحظه کنونی» هستند که در آن استرس وجود ندارد. به این دلیل هیچ استرسی وجود ندارد که هیچ چیزی به جز مبلغی که آنها مایل به صرف آن برای یک معامله هستند در معرض ریسک نیست. آنها سعی نمی کنند که حق با آنها باشد یا از اشتباه کردن اجتناب کنند؛ همچنین در تلاش برای اثبات چیزی نیستند. اگر و وقتی که بازار به آنها بگوید که برتری شان جوابگو نیست و یا وقت آن است که سودشان را برداشت کنند، ذهن شان اقدامی برای مسدود کردن این اطلاعات انجام نمی دهد. آنها آنچه بازار به آنها ارائه می دهد را تمام و کمال می پذیرند و منتظر برتری بعدی می مانند.
افشای ریسک: معامله در بازار Forex با ریسک بالایی همراه است و ممکن است برای همه ی سرمایه گذاران مناسب نباشد، چرا که امکان دارد تمام سرمایه ی خود را از دست بدهید. تمام اطلاعات موجود در وب سایت FxIran.com تنها به منظور اطلاع رسانی می باشد و این وب سایت مشاوره های مالی و خدمات تجاری Forex ارائه نمی دهد. لطفا، مفاد کامل افشای ریسک را مطالعه بفرمایید.
خانه | بروکرهای Forex | تبلیغات | افشای ریسک | تماس با ما
ما را دنبال کنید!
تمامی مطالب موجود در وب سایت «FxIran.com» تحت حمایت قانون حق چاپ، مالکیت معنوی و همچنین DMCA می باشد.
Copyright © 2016 -